رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

بدون عنوان

رادینم !عشق و نفسم ! امروز بیست و چهار خرداد ماهه و شما سه سال و هشت ماه از زندگی قشنگت رو سپری کردی . رادین این روزها کارمون شده اینطوری که هر روز عصر من و شما بریم پارک و حالا یا بابایی بهمون ملحق میشه یا نمیشه.بابایی خیلی شیطونه ،اگه ببینه من خسته ام و ممکنه نق بزنم وقتی از شرکت میاد فوری میاد پیشمون ولی اگه زنگ بزنه و احساس کنه مامان گلی سرحاله عمراً سراغمون نمیاد.شما هم که عاشق قلعه بادی و ترامپولین هستی،عمو قلعه بادی عاشقته و بهت اجازه میده تا هر وقت که خودت دوست داری تو قلعه بادی بمونی و بازی کنی.شما هم دوستش داری و دایم میری سراغش و باهاش بازی میکنی،البته اونم از اینکه سربه سرت بذاره خیلی خوشحاله. رادینم ! یادته برات مینوش...
24 خرداد 1395

بدون عنوان

اریبهشت 95 هم شروع شد. رادینم! امروز هفتم اردیبهشت ماهه و فروردین مثل برق و باد گذشت.جمعه گذشته رفتیم فیروزآباد.خیلی بهت خوش گذشت.بازم آب و درخت و سنگ و... خلاصه تا بخوای بازی کردی و وقتی برمیگشتیم از خستگی تو راه خوابت برد .شبش هم تولد هلیا دعوت بودیم.طبق معمول گیر داده بودی که کادوها مال شماست و میخواستیشون .وقتی برگشتیم خونه کنارت خوابیده بودم که خوابت کنم ولی شما قشنگ معلوم بود که تو فکر تولدی و تصاویر اونجا داشت از جلو چشمات رد میشد.چون هر چی صبر میکردم خوابت نمی برد.تازه یه دفعه گفتی :"مامان،چرا وقتی گفتن اینم کادوی رادین جعفری کادوی منو بهم ندادن؟" با گفتن این جمله شما کلی خندیدم .آخه توقع داشتی که کادویی رو که برده...
8 ارديبهشت 1395

نوروز 95

رادین مامان عیدت مبارک رادینم! امروز شانزدهم فروردین ماهه و شما چهارمین بهار و چهارمین عید نوروزت رو تجربه کردی.عزیزم تعطیلات حسابی بهت خوش گذشت و از اینکه من و بابایی کنارت بودیم خیلی خوشحال بودی.حتی یه روز خودت من و بابایی رو بغل کرده بودی و میگفتی خیلی خوشحالم که تعطیله .میگفتی خوشحالم که دوتاتون پیش منید.ما هم که اصلاً توقع شنیدن همچین حرفایی از شما نداشتیم حسابی به وجد اومده بودیم.   هفته اول عید که هر روز بساط عید دیدنی و رفت و آمد داشتیم و شما از این مساله فوق العاده خوشحال بودی.تازه آخر شب که میخواستیم بیایم خونه ناراحت بودی و گریه زاری میکردی که نریم خونه و بریم خونه یکی دیگه.هر وقت هم که مهمون می آمد پشت ...
16 فروردين 1395

زمستون سرد با سرماخوردگیهای گل پسری

خوشکل مامان سلام. امروز سه شنبه بیست و دوم دی ماهه و زمستون با همه سوز و سرماش تند تند داره میگذره.اصلاًاز گذر زمان ناراحت نیستم و اتفاقاً دوست دارم زودتر تموم بشه چون کل این پاییز و زمستون رو شما مریض بودی .الان هم دوباره سه روزه که سرما خوردی و سرفه امانت رو بریده.دیشب اینقدر سرفه میکردی که دلم برات هلاک بود.دیروز مهد نبردمت و با هم خونه موندیم ولی خودت خیلی ناراحت بودی و کلی گریه زاری کردی که خانم معلمم رو میخوام.دیگه امروز بردمت و امیدوارم مشکلی نداشته باشی عزیز مامان. رادین از شیرین زبونیها و عاقلی شما دیگه نمیگم که ماشالا هزار ماشالا داری عزیزم.حالا دیگه یاد گرفتی میگی:عاشقتم ونفسمی و شما عشقمی و ....من که دلم غش میره برای ا...
23 دی 1394

بدون عنوان

یه دلنوشته دیگه ورووجک سلام.امروز هفدهم آذر ماهه و پاییز رو به اتمامه.هوا به شدت سرد شده و همه را داخل خونه محبوس کرده.رادین مامان ‍! شما خیلی شیطون و لجباز و حرف گوش نکن شدی.من که واقعاً دیگه از پس شما بر نمیام.همش خرابکاری میکنی و دست گل به آب میدی.شبها وقتی آروم میخوابی و نگات میکنم از کارایی که در طول روز کردی خندم میگیره و علی رغم اینکه بعد از خرابکاریهات دعوات میکنم ،دلم میسوزه و بالای سرت میشینم و کلی قربون صدقت میرم . خداروشکر دیگه به مهد کودک خیلی علاقه مند شدی و حالا دیگه دوست داری پنج شنبه ها هم بری مهد. کلمه های قلمبه سلمبه ای که میگی قند تو دل آدم آب میکنه.مثلاً: "مامان اگه موافق باشی..."یا "م...
18 آذر 1394