رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

بدون عنوان

رادینی مامان عشق و نفسم منو ببخش خیلی تاخیر داشتم.سال نو نیومدم سراغ وبلاگت .آخه سرم خیلی شلوغ بود و تا آخرین روزهای سال بندرعباس بودم.دو روز آخر سال هم که تازه برگشته بودم اینقدر کارام زیاد بود که نگو.خلاصه که پسر نانازم عذر منو بپذیر و سال نوت با تاخیر مبارک باشه .ایشالا که نفس مامان خدا شما رو سالیان سال صحیح و سالم برای من نگه داره و من هم این توانایی رو داشته باشم که بتونم مامان خوبی برات باشم عشقم . هواا بسیار عالی شده و کمابیش پارک میریم.بابا جون زحمت کشیدن و چرخهای کمکی دوچرخه شما رو باز کردن و دوچرخه سواری رو به شما یاد دادن.خودت که خیلی خوشحالی .من و بابایی هم حسابی ذوق زده ایم.دست باباجون دردنکنه.الهی که خدا خیرشون...
28 فروردين 1396

عزیزم ببخشید اینقدر دیر میام سراغ وبلاگت

رادین جونم! امروز پنجم دی ماه نودو پنجه و زمان به سرعت داره میگذره.آخه رادینی من این روزها هر هفته دارم میرم بندرعباس و حسابی سرم شلوغه و گذر زمان برام خیلی سریع شده.زیاد پیش شما و بابایی نیستم و حسابی بهم ریختم .آخه دوری از شما واقعا برام سخته و از اون طرف هم خب کارای پروژه و من و عمو شهریار دست تنها.خلاصه خدارو شکر میکنم که پسر خوبی هستی و در نبود مامان گلی بجز شیطنت های همیشگی دردسر برای کسی درست نمیکنی.عاشقتم پسرم. میخوام برات از کلاس موسیقیت بگم که علی رغم اینکه حداقل دو سال از همه همکلاسیهات کوچکتری ولی خانم معلمت همیشه ازت راضیه و بهترین شاگرد کلاسی.دوره بلز رو توی هفت ماه تموم کردین و الان دیگه فلوت شروع شده.واااای ر...
5 دی 1395

عزیزم ببخشید اینقدر دیر میام سراغ وبلاگت

رادین جونم! امروز پنجم دی ماه نودو پنجه و زمان به سرعت داره میگذره.آخه رادینی من این روزها هر هفته دارم میرم بندرعباس و حسابی سرم شلوغه و گذر زمان برام خیلی سریع شده.زیاد پیش شما و بابایی نیستم و حسابی بهم ریختم .آخه دوری از شما واقعا برام سخته و از اون طرف هم خب کارای پروژه و من و عمو شهریار دست تنها.خلاصه خدارو شکر میکنم که پسر خوبی هستی و در نبود مامان گلی بجز شیطنت های همیشگی دردسر برای کسی درست نمیکنی.عاشقتم پسرم. میخوام برات از کلاس موسیقیت بگم که علی رغم اینکه حداقل دو سال از همه همکلاسیهات کوچکتری ولی خانم معلمت همیشه ازت راضیه و بهترین شاگرد کلاسی.دوره بلز رو توی هفت ماه تموم کردین و الان دیگه فلوت شروع شده.واااای ر...
5 دی 1395

دردونه من ،تولد چهار سالگیت مبارک.

دردونه مامان ! تولد چهارسالگیت مبارک.   رادینم اول عذر مامان را بپذیر و منو ببخش که دیر اومدم.آخه ماموریت بودم و حسابی سرم شلوغ بود و نتونستم به وبلاگت سر بزنم. عشقم،تولدت مبارک باشه.ایشالا که در پناه خدای مهربون روز به روز سالم و صالح بزرگ  بشی و من و بابایی شاهد پیشرفت و موفقیتت باشیم. امسال دیگه مثل سالهای قبل تولدت رو برگزار نکردیم.آخه بخاطر ماه محرم تعداد عروسیها خیلی زیاد بود و ما نتونستیم یه جای مناسبی پیدا کنیم.بخاطر همین روز دوم مهر یه کیک خوشکل واست خریدیم و رفتیم خونه مادر جان و اونجا با حضور عمه و عموها یه جشن کوچولو برات گرفتیم.ایشالا سال آینده زودتر اقدام میکنیم و با برنامه ریزی سریعتر د...
18 مهر 1395

بازم یه پاییز دلگیر دیگه

رادینم امروز سی و یکم شهریور ماهه و تابستون مثل برق و باد گذشت. بازم یه پاییز دلگیر دیگه... چقدر خوب بود که هر روز عصر شما گل پسری با مامانی یا بابایی پارک میرفتی و با شور و هیجانی که داشتی ما رو هم به وجد میاوردی.با کوتاه شدن روزها و کم کم سرد شدن هوا دیگه همه چی تعطیل میشه. خوشکلم من که دلم حسابی گرفته ،اگه بابایی نبود و آرومم نمیکرد مطمینا ... رادینم تنها قشنگی که فصل پاییز برای مامانی داره تولد شما گل پسری هستش که قشنگ ترین سرفصل زندگی منه. خیلی دوستت دارم و از اینکه میبینم بزرگ و مرد شدی احساس خوشبختی میکنم. رادینم عزیزمی.   ...
31 شهريور 1395

بدون عنوان

عشق و نفس مامان،امروز بیست و سوم شهریور ماهه و دیگه چیزی به پایان چهارسالگی شما پسر مامان نمونده.الهی قربونت برم که با بزرگ شدنت احساست هم بزرگ میشه و حسابی عاقل شدی.یه یک هفته ای هستش که مامان گلی مشکل دندون پیدا کرده و دایم از درد عذاب میکشه.دیروز وقتی بعد از کشیدن دندونم از مطب دکتر بیرون اومدم شما بهم گفتی"مامان وقتی داخل بودی من خیلی نگرانت بودم و دلم برات شور میزد".بعدش هم گفتی "الهی قربونت برم".نمیدونی چه حس خوبی داشتم.تمام درد رو از بدنم بیرون کردی.دیروز ظهر هم که سرم بخاطر فشار زیادی که موقع کشیدن دندون بهم وارد شده بود بشدت درد میکرد و به گریه افتاده بودم یه مسکن خوردم و خوابیدم.شما به بابایی گفته بودی"با...
31 شهريور 1395

شهریور ماه 95

رادین قشنگم! امروز پانزدهم شهریورماهه و تابستون رو به اتمامه.مامان سمیه دلش حسابی گرفته آخه دوباره مهد کودک شروع میشه و دوباره شور و استرس میاد سراغ مامانی.ولی بی خیال ،زندگیه دیگه باید بگذره. رادین روز جمعه دوازدهم شهریور،دوازدهمین سالگرد ازدواج مامانی و بابایی بود.کیک خریدیم و دور هم سه تایی کلی خوش گذروندیم.شما اصرار داشتی که حتماً باید برقصیم .خلاصه کلی آهنگ گذاشتیم و مسخره بازی درآوردیم. رادین الهی جیگرت برم که اینقدر خوشمزه و بامزه شدی.با حرفات قند تو دل آدم آب میکنی. رادینی این روزها سرم خیلی شلوغه و متاسفانه نمی تونم به وبلاگت سر بزنم.مامانی رو ببخش. ...
15 شهريور 1395

دلنوشته تابستانی مامان گلی

رادین قشنگم! امروز دوم مرداد ماهه و تیر مثل برق و باد گذشت.مامانی دلش حسابی میگیره وقتی میبینه تابستان علی رغم گرمای طاقت فرساش داره تند تند میگذره . دیروز برای اولین بار در حضور شما فیلم عروسیمون رو گذاشتیم و نشستیم ببینیم.حدود ده دقیقه که گذشت شما گفتی خوش بحالتون .ازت پرسیدم چرا،گفتی چون شما رفته بودین عروسی.خلاصه هر از گاهی میگفتی خوش بحالتون تا اینکه حدود یک ساعت از فیلم که گذشت بغضت ترکید و یک دفعه با یه حال سوزناکی زدی زیر گریه و حسابی گریه کردی که چرا شما تو عروسی ما نبودی.هر کاری کردیم متقاعد بشی ،نمیشدی و فقط گریه میکردی. دیگه برات بگم که هفته پیش برای اولین بار بود که من و بابایی جفتمون با هم باید میرفتیم ماموریت.خ...
2 مرداد 1395