بدون عنوان
یه دلنوشته دیگه
ورووجک سلام.امروز هفدهم آذر ماهه و پاییز رو به اتمامه.هوا به شدت سرد شده و همه را داخل خونه محبوس کرده.رادین مامان ! شما خیلی شیطون و لجباز و حرف گوش نکن شدی.من که واقعاً دیگه از پس شما بر نمیام.همش خرابکاری میکنی و دست گل به آب میدی.شبها وقتی آروم میخوابی و نگات میکنم از کارایی که در طول روز کردی خندم میگیره و علی رغم اینکه بعد از خرابکاریهات دعوات میکنم ،دلم میسوزه و بالای سرت میشینم و کلی قربون صدقت میرم.
خداروشکر دیگه به مهد کودک خیلی علاقه مند شدی و حالا دیگه دوست داری پنج شنبه ها هم بری مهد.
کلمه های قلمبه سلمبه ای که میگی قند تو دل آدم آب میکنه.مثلاً: "مامان اگه موافق باشی..."یا "من مجبور بودم..."
خلاصه یه وقتایی اصلاً منتظر شنیدن یه جملاتی ازت نیستم که میگی و منو ذوق مرگ میکنی.
رادین سه روز تعطیلی درپیش داریم.خوشحالم که با بابایی و شما میتونم اوقاتمو بگذرونم.احتمالاً خاله ندا اینا هم میان.اگه اونام بیان که خیلی خوب میشه.
رادینم !وقتی اینجا تو شرکت خسته و بی حال میشم و دیگه حال و حوصله کار کردن ندارم چشمامو میبندم و به شما فکر میکنم و آخرش هم از اینکه خدا شما رو به من داده تا هیچ وقت ذهنم ازت غافل نشه و همیشه و در همه حال مشغول شما باشم ،شاکرش هستم.