رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

یه خبر خوب

رادین مامان! قشنگم!اومدم که ازت تشکر کنم.خوشکل من الان تقریبا دو هفته ای میشه که شما دیگه اصلا در طول روز پمپرزی نمیشی و دیگه خودت هر زمان که نیاز به دستشویی داشته باشی میگی.مامان از این بابت واقعا خوشحاله .البته این از زحمتهای مامان جونه که به شما آموزش دادن و صبرو حوصله داشتن.شما هم پسر خوبی بودی و همکاری کردی عزیزم.دیگه برای خودت مرد شدی .مامان بهت میباله.ایشالا به زودی دیگه شبها هم نیازی نخواهی داشت. ...
1 مرداد 1393

بیست و یک ماهگی گل پسرم

رادینم سیزدهم تیر شما بیست و یک ماهه شدی.مبارکت باشه عزیزم .مامان رو ببخش که با تاخیر برات نوشتم.آخه ماهی که گذشت خیلی سرم شلوغ بود و فرصت نمیکردم به وب لاگت سر بزنم . رادین مامان این ماه حسابی شما رو متحول کرده و تغییراتت خیلی زیاد بوده.بزرگ ترینشون اینه که حسابی زبونت باز شده و تقریبا همه چیز رو تکرار میکنی.وای که خیلی خوردنی هستی با اون صدای قشنگت.دلم میخواد ازت دایم فیلم بگیرم ولی متاسفانه اجازه نمیدی و همکاری نمیکنی. نفسم !دو هفته گذشته خیلی روزهای بدی بود.شما یازده روز دقیق مریض یودی.آره بازم با یه بیماری دیگه دست وپنجه نرم کردی.چهار شبانه روز تب چهل درجه که با هیچ دارویی پایین نمی آمد بعدشم آب ریزش بینی و سرفه های...
30 تير 1393

الو سلام خوبی....

رادین مامان ! روز جمعه (شش تیر) با بابایی سه تاییمون رفتیم بیرون و کلی بهمون خوش گذشت.یه خورده هم خرید کردیم.من و بابایی داشتیم خریدارو تو ماشین جا می دادیم و شما تو صندلی خودت تو ماشین نشسته بودی.یک دفعه دیدم توپ کوچولویی رو که همون موقع خریده بودی گذاشته بودی روی گوشت و میگفتی:" الو سلام خوبی " یعنی خوشکل من دلم میخواست بخورمت .حسابی ذوق مرگم کردی.کلا این روزها با حرفایی که میزنی خیلی حس خوبی بهمون میدی.خاله ها که هرروز دوتاییشون زنگ میزنن و کلی باهات حرف میزنن. رادینم عصر پنج شنبه هم رفتیم برات دوچرخه خریدیم.هنوز یه خورده برات بزرگه و بلد نیستی رکاب بزنی ولی خیلی دوستش داری.خداکنه علاقه ات کم نشه و همینجوری بمونی. عشق...
8 تير 1393

بدقولی مامان

رادین خوشکل مامان!اول باید ازت معذرت خواهی کنم که عکسهای جدیدتو نیاوردم.عزیز مامان دیگه اصلا اجازه نمیدی که ازت عکس بگیرم.تعداد عکسات خیلی کم شده.رادین مامان میمیره برای وقتایی که میای و مامانو محکم بغل میکنی و میبوسی.راد من شما همه وجودمی.تا حالا از گذر زمان خوشحال بودم و لی الان دیگه دلم نمیخواد زمان زود بگذره.دلم میخواد با بچگی شما بچگی کنم.وقتایی که پیشت نیستم با دیدن هر بچه ای یادت می افتم و شیرین کاریهاتو یادم میاد . خوشکل من روز جمعه با هم رفتیم فرودگاه بابایی رو برسونیم.بابایی رسید تهران و ما هنوز تو فرودگاه بودیم .اینقدر شما شیطنت و بازی میکردی یا بهتر بگم اینقدر خودنمایی میکردی که دیگه همه کادر فرودگاه شناخته بودنمون.هرکی ازت...
2 تير 1393

رادین مامان بیست ماهگیت مبارک.

عزیز قشنگم!الان چهار روزه که وارد ماه بیست و یکم شدی و نمره ات بیست شده.جیگرت برم که تغییراتت خیلی زیاد بوده .تو این ماه اخیر صحبت کردنت خیلی پیشرفت کرده و دیکشنری لغاتت حالا دیگه از یک بخشی به دو بخشی تبدیل شده.یکی از کلماتی که مامان عاشق بیانش از اون لبای قشنگ شماست سیب هستش. رادین مامان!بازم مثل همیشه با مامانی همکاری کردی و تو این یک هفته ای که مامان نبود با قلب نازک مامان بازی نکردی. رادینم اخلاق بدی که جدیدا پیدا کردی اینه که خیلی بد جور به جایی که میبریمت یا کسی که میبینی دل میبندی و موقع جداشدن شدیدا گریه میکنی جوری که همه خوشیهایی که کرده بودی از دلت در میاد.چند شب پیش پشت سر خاله ندا به حدی گریه کردی که استفراق کردی...
17 خرداد 1393

مردهای مامان روزتون مبارک

رادینم دیشب با بابایی سه تاییمون پارک بودیم.هوا عالی و پارک خلوت بود به من که خیلی خوش گذشت.وقتی تصمیم گرفتیم بیایم بیرون شما طبق معمول مخالفت میکردی و نمی خواستی بیای.بعد از پارک رفتیم روبروی آتشنشانی که نزدیک خونمونه ایستادیم .بابایی که ذوق شما رو میدید تصمیم گرفت از ماشین پیادت کنه.آقای آتشنشان هم باهامون حسابی همکاری کرد و شما رو سوار هر سه تا ماشینشون کرد.چراغهای چشمک زن رو روشن کرد و یه کم هم برات آژیر کشید.شما هم که حسابی ذوق میکردی. راستی مرد کوچک مامان !روزت مبارک باشه.شما بعد از بابایی مرد منی و مامان بهت اتکا میکنه عزیزم. رادین بیا جفتمون به بابایی هم تبریک بگیم و براش آرزوی سلامتی کنیم. حالا مامان برای جفتتون یه جشن وب ل...
24 ارديبهشت 1393