رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

بدون عنوان

رادین من! بازم یه آخر هفته دیگه و یه مریضی دیگه. دوباره یه ویروس بد جنس اومده و دامن گیر بچه های بی گناه میشه.شما خوشکل مامان از عصر چهار شنبه گرفتار این ویروس هستی.دل درد،استفراق،اسهال،تب... رادین من! شما که مامانی رو میشناسی و میدونی که با هر مریضی شما داغون میشه.با هر بار استفراق شما مامان دلش ریش ریش میشه و اشکش سرازیر میشه.هر بار میگی دلت درد میکنه آرزو میکنم خودم مریض بشم ولی مریضی شما رو نبینم. نفسم بابایی رفته ماموریت و تا دوازده روز دیگه نمیاد.منم و شما گل پسری.زودی خوب بشو که قراره تو این مدت مرد مامان باشی عزیزم. عشقم تو دنیای منی. ...
3 اسفند 1393

بدون عنوان

رادین مامان سلام. عمر و نفسم ! بهمن ماه هم تمام شد و شما داری سومین زمستون زندگیتو پشت سر میذاری. قشنگم ! من زیاد زمستون رو دوست ندارم.آخه بخاطر سرمای هوا و با وجود شما گل پسرم نمیشه زیاد بیرون رفت و ناچاراً تفریحات شما گل پسر به داخل خونه محدود میشه. شما هم که حسابی شیطونی و مامان جون و بابا جون رو حسابی اذیت میکنی.چند روز پیش بابا جون می گفتن داشتن نماز میخوندن شما با هر رکعتی یه کتک بهشون زده بودی .مامان جون هم میگفتن دایم گوششون رو نیش گون گرفته بودی و وقتی بهت گفته بودن که نکن دردم گرفت شما گفته بودی اگه دردت گرفت بیا ببرمت پیش دکتر مدنی.خلاصه واااااااااای خیلی خوشمزه ای . وقتی شروع میکنی یه چیزیو برای آدم تعریف کنی دا...
29 بهمن 1393

مرد کوچک مامان

پسر قشنگم! امروز یک شنبه  دوازدهم بهمن ماهه و چهار ماه تمام از دو سالگی شما گل پسرم میگذره.ناناز من! سه چهار روز ندیدمت و دلم حسابی برات تنگ شده بود.جوری که شبها همش خوابت رو میدیدم و از فکرت خوابم نمیبرد.دیشب وقنی تو فرودگاه دویدی جلو من  و داد زدی مامان سمیه سلام اشک تو چشام جمع شده بود .وقتی چیزایی رو که برات خریده بودم رو بهت دادم و گفتی مامان سمیه مرسی، مامان سمیه دوستت دارم ،دلم میخواست بچلونمت. رادین اصلا دلم نمیخواد تنهات بذارم ولی متاسفانه مجبورم .خداروشکر میکنم که شما پسر خوبی هستی و با مامانی و بابایی همکاری میکنی.قربونت برم مرد کوچک مامان. این روزها خاله ندا خونه مامان جونه و به شما حسابی خوش میگذره.با م...
12 بهمن 1393

بدون عنوان

رادینم !نفسم !هوووورااااا .شما یاد گرفتی دوچرخه سواری بکنی و از این بابت خیلی خوشحالی.منم خوشحالم عزیزم.آخه این نشون میده شما بزرگ شدی و قد کشیدی.آخه تا چند وقت پیش پاهای قشنگت به رکاب نمیرسید.ولی الان دیگه خیلی قشنگ حرکت میکنی.وای که عزیزم من عاشق فیگور گرفتنتم وقتی رو دوچرخه نشستی. خدایا خودت رادین منو حفظش کن. ...
4 بهمن 1393

بدون عنوان

رادین مامان امروز بیست و سوم دی ماه هستش و چند روزی میشه که هوا بشدت سرد شده و زمستون داره خودنمایی میکنه .نفسم سرمای هوا اجازه نمیده زیاد بیرون بریم و مجبوریم تو خونه با هم سرگرم باشیم.یه وقتایی شبها میبرمت خونه عموامیر و اونجا حسابی بازی میکنی و آتیش می بارونی .تمام اسباب بازیهای هلیا رو میریزی بیرون و به قول خاله سمیه انگار که بمب ترکیده .اولین کاری که میکنی میری سراغ مرغ عشقها و اینقدر اذیتشون میکنی که مجبورشون میکنی از جلوت برشون دارن.خلاصه... رادین مامان ! چند روز پیش بابایی رفته بود ماموریت و من و شما تنها بودیم.عصر پنج شنبه تصمیم  گرفتم ببرمت هامون و یه کم تو شهر بازیش بازی کنی.وقتی رفتیم اونجا یه بابا نوئل خیلی بزر...
23 دی 1393

بدون عنوان

رادینم !مامانم !قشنگم ! اومدم بگم الهی قربونت برم و زودی برم.آخه سرم شلوغه. سه روز آخر هفته حسابی با هم حال کردیم.شما که با شیرین زبونیهات حسابی منو به وجد آوردی. قربونت برم عزیزم. ...
6 دی 1393

بدون عنوان

دنیای من الان هشت روز تمامه که سرما خوردی و حالت اصلاً خوب نیست .البته از شنبه که بیماریت شروع شد دیگه روز سه شنبه خوب بودی و فقط آب ریزش بینی داشتی ولی از چهارشنبه شب گلودرد بدی اومده سراغت و خیلی سرفه میکنی و هیچی نمیخوری.وقتی هم که میای یه چیزی بخوری چنان سرفه میکنی که بالا میاری.به همین خاطر از خوردن ترسیده شدی و حتی آب هم که دست مامان میبینی حال خودتو بد میکنی.شبها هم که اینقدر سرفه میکنی که خواب نداری و با هر سرفه ای از خواب بیدار میشی و بدجور گریه میکنی. نفسم تو که میدونی مامان سمیه طاقت مریضی شما رو نداره پس تورو به خدا زودی خوب شو. رادینم فدات بشم ،تو دنیای منی. ...
15 آذر 1393

بدون عنوان

نفسم! چهار روز دیگه بیشتر نمونده تا شما گل پسر مامان دو سال و دوماهگیت هم سپری بشه و یک ماه دیگه بزرگتر بشی.عزیزم هر روز که میگذره رفتارت ،صحبتات،توجهت به اطرافت متفاوت تر و عاقلانه تر میشه.فوق العاده با احساسی و ناراحتی و خوشحالی رو تو چهره ما قشنگ میفهمی.یه وقتایی می آیی و می پرسی "مامان ناراحتی؟" وقتی من بهت میگم نه فوری ازم میخوای که بخندم و خودت هم خوشحال قهقهه میزنی. ظهر جمعه رفتیم دنبال هلیا و دوتاییتون رو بردم پارک.خیلی به جفتتون خوش گذشت و حسابی حال کردین.بینهایت خوشحال بودی که از سرسره بزرگ میرفتی بالا و بعد با خنده لیز میخوردی و می آمدی پایین.عصر جمعه هم که تولد مامان جون بود .رفتیم اونجا و حسابی با کیک و شمع و....
9 آذر 1393

تولد مامانی

رادین مامان! امروز اول آذر روز تولد مامانیه.فدات بشم که بازم شما و بابایی منو سورپرایز کردید ولی شما گل پسر هر از گاهی سوتی میدادی.فدای دوتاییتون بشم که دیشب یک شب به یاد ماندنی رو برای من درست کردین . رادین این روزها هوا خیلی سرد شده و نمیتونم مثل یکی دو ماه قبل بیرون ببرمت.به همین خاطر معمولاً تو خونه با هم سرگرمیم.شما هم که ماشالا با شیطنت هات و شیرین زبونیهات دنیایی برای ما درست کردی که شیرینیش وصف ناشدنیه. عزیزمی رادین. ...
1 آذر 1393