رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

دلنوشته تابستانی مامان گلی

1395/5/2 13:03
197 بازدید
اشتراک گذاری

رادین قشنگم! امروز دوم مرداد ماهه و تیر مثل برق و باد گذشت.مامانی دلش حسابی میگیره وقتی میبینه تابستان علی رغم گرمای طاقت فرساش داره تند تند میگذره .

دیروز برای اولین بار در حضور شما فیلم عروسیمون رو گذاشتیم و نشستیم ببینیم.حدود ده دقیقه که گذشت شما گفتی خوش بحالتون .ازت پرسیدم چرا،گفتی چون شما رفته بودین عروسی.خلاصه هر از گاهی میگفتی خوش بحالتون تا اینکه حدود یک ساعت از فیلم که گذشت بغضت ترکید و یک دفعه با یه حال سوزناکی زدی زیر گریه و حسابی گریه کردی که چرا شما تو عروسی ما نبودی.هر کاری کردیم متقاعد بشی ،نمیشدی و فقط گریه میکردی.

دیگه برات بگم که هفته پیش برای اولین بار بود که من و بابایی جفتمون با هم باید میرفتیم ماموریت.خیلی دلنگران بودم.آخه همیشه سعی میکنیم برنامه هامون رو جوری ست کنیم که لااقل یه نفرمون شیراز باشه ولی این بار متاسفانه....  .خلاصه شما تقریبآً سه شبانه روز خونه مامان جون بودی و حسابی اذیتشون کرده بودی.وقتی برگشتم حسابی بابا جون و مامان جون شاکی بودن و من فقط خجالت کشیدم و هیچ حرفی برای گفتن نداشتم.با این وجود شما رو باز با گریه راهی خونه کردم.آخه بازم میخواستی بمونی و حاضر نبودی با من بیای خونه خودمون.

رادین مامان ،خیلی ماشالا عاقل شدی و در عین حال شیرین و دوست داشتنی.ایشالا که همیشه سلامتیت رو ببینم و شیرینکاریهاتو شیرین زبونیات روز به روز زندگی ما رو شیرینتر و با معنی تر کنه.

عشق منی مرد کوچولوی من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)