رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

رادین مامان بیست ماهگیت مبارک.

عزیز قشنگم!الان چهار روزه که وارد ماه بیست و یکم شدی و نمره ات بیست شده.جیگرت برم که تغییراتت خیلی زیاد بوده .تو این ماه اخیر صحبت کردنت خیلی پیشرفت کرده و دیکشنری لغاتت حالا دیگه از یک بخشی به دو بخشی تبدیل شده.یکی از کلماتی که مامان عاشق بیانش از اون لبای قشنگ شماست سیب هستش. رادین مامان!بازم مثل همیشه با مامانی همکاری کردی و تو این یک هفته ای که مامان نبود با قلب نازک مامان بازی نکردی. رادینم اخلاق بدی که جدیدا پیدا کردی اینه که خیلی بد جور به جایی که میبریمت یا کسی که میبینی دل میبندی و موقع جداشدن شدیدا گریه میکنی جوری که همه خوشیهایی که کرده بودی از دلت در میاد.چند شب پیش پشت سر خاله ندا به حدی گریه کردی که استفراق کردی...
17 خرداد 1393

مردهای مامان روزتون مبارک

رادینم دیشب با بابایی سه تاییمون پارک بودیم.هوا عالی و پارک خلوت بود به من که خیلی خوش گذشت.وقتی تصمیم گرفتیم بیایم بیرون شما طبق معمول مخالفت میکردی و نمی خواستی بیای.بعد از پارک رفتیم روبروی آتشنشانی که نزدیک خونمونه ایستادیم .بابایی که ذوق شما رو میدید تصمیم گرفت از ماشین پیادت کنه.آقای آتشنشان هم باهامون حسابی همکاری کرد و شما رو سوار هر سه تا ماشینشون کرد.چراغهای چشمک زن رو روشن کرد و یه کم هم برات آژیر کشید.شما هم که حسابی ذوق میکردی. راستی مرد کوچک مامان !روزت مبارک باشه.شما بعد از بابایی مرد منی و مامان بهت اتکا میکنه عزیزم. رادین بیا جفتمون به بابایی هم تبریک بگیم و براش آرزوی سلامتی کنیم. حالا مامان برای جفتتون یه جشن وب ل...
24 ارديبهشت 1393

نوزده ماهگی گل پسری

خوشکل مامان نوزده ماهگی شما پسر قشنگ مامان تموم شد و وارد بیست ماهگی شدی.عزیزم دیکشنری لغاتت یه خورده پیشرفت کرده و چیزای بیشتری میگی.عزیزم حالا دیگه هر روز ازما پارک میخوای.عاشق سرسره بازی هستی نفسم.کماکان بد غذا میخوری و مامان گلی و مامان جون رو خیلی اذیت میکنی. رادینم هفته ای که گذشت یکی از سخت تریت هفته هایی بود که من و شما با هم داشتیم .آخه بازم ویروس های بدجنس اومده بودن تو تن پسر من و حسابی اذیتش می کردن.رادینم بد جوری اسهال و استفراق گرفته بودی و حسابی ضعیف شدی .الهی برات بمیرم عزیزم که اینقدر آب از بدنت دفع میشد.ایشالا که دیگه هیچ وقت مریض نشی و خدا همیشه حفظت کنه و فرشته های مهربونشو دوروبرت نگه داره. رادین تولد امیر بود .مام...
15 ارديبهشت 1393

رادین مامان تو روز مادر

رادینم امروز سی و یک فروردین، روز مادره.نمیدونم عزیزم تو این یک سال و نیم تا چه حد تونستم مادری رو در حقت تموم کنم.من تمام سعیمو می کنم تا شما بهترین زندگی رو داشته باشی و از خدا می خوام که تو این راهی که در پیش دارم بهم قوت بده .ازش میخوام که تو بزرگ کردن شما گل پسرم بهم کمک کنه تا صالح بار بیای. رادین قیافت دیشب خیلی دیدنی بود.بعد از اینکه از خونه مامان جون بابایی اومدیم و هدیه ایشون رو بهشون دادیم بابایی یه شاخه گل داده بود دست شما که بیای بدی به من .الهی قربونت برم که دستتو حسابی کشیده بودی جلو و با یه لبخند قشنگی در حالی که زیر چشمی منو نگاه میکردی گلتو بهم دادی و همین کارها رو برای هدیه قشنگی که با بابایی برای مامان خریده بودید ان...
1 ارديبهشت 1393

شیطووووووووووووووووووووووووووووووونک

نفسم! امروز شنبه سی فروردینه.وای رادین بگذار اول یه خبری بدم.عمو علی داره بچه دار میشه هوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررراااااااا.خیلی خوشحالم.در پوست نمیگنجم.اینقدر خوشحال شدم که اینجا یه داد کشیدم که همه همکارا فهمیدن که من یه خبر خوب شنیدم. رادین !قشنگ مامان من چیکار کنم با این شیطنت های شما.میترسم مامان جون به ستوه بیاد.ولی الهی قربون مامان جون برم که هیچ وقت هیچ گله گلایه ای نمیکنه خدا از دست شما صبرش بده.رادین خدا سلامتی بهش بده که اینقدر تو رو دوست داره. رادین حالا دیگه پا میزنی از تختت می آیی بالا دیگه برات بگم از طبقات کمدت می آیی بالا و اسباب بازیهاتو بر میداری واااااااااای. در کنار این شیطنت ها برات بگم که ...
30 فروردين 1393

خوردنی مامانی

رادینم فروردین خیلی سریع داره میگذره و هوا فوق العاده خوب شده .عصر جمعه با بابایی سه تاییمون رفتیم بیرون هوا خوری.تو ماشین مشغول اذیت کردن و بهانه گرفتن بودی که یه دفعه به مقصدمون رسیدیم و بابایی ماشین را متوقف کرد.چهره شما تو اون لحظه واقعاً دیدنی بود .رادین شما یک دفعه با لبخند ملیحی زیر لب گفتی دردر و بعد شروع کردی به خوشحالی کردن و عقب جلو کردن تو صندلیت و دایم میگفتی دردر .من و بابایی هم فقط میخندیدیم و از خوشحالی شما به وجد اومده بودیم. رادین اینقدر خوردنی شدی و کارای جالب انجام میدی که دلم میخواد یه لقمت بکنم.حالا دیگه پاتو تو دمپایی بزرگترا میکنی وخودت هم از این کار خندت میگیره.وای قربون قهقهه زدنت برم که مامانو میکشی با خنده ها...
25 فروردين 1393

شروع سال نو با رادین

پسرم عیدت مبارک .هورررررررررررررررررااااا رادین من امروز هفده فروردینه و سه روز از یک و نیم سالگی شما پسر عزیزم میگذره.عزیزم این اولین عیدی بود که شما رو پای خودت بودی و دستت تو دست مامان و بابا عید دیدنی میرفتیم.واااااای که چقدر این عیدی بهت خوش گذشت و شیطنت کردی.روزها شاد و سرحال تا آخر شب بازی میکردی.نصف شب بیدار میشدی و تا صبح گریه میکردی و ناآروم بودی.خواب رو هم به ما هم به خودت حرام کرده بودی. رادین مامان!روزهای اول عید که بیشتر با عموها و عمه ها بودیم و شما همه را سرگرم کرده بودی و با رقص و آواز به همه حال میدادی.هفته دوم هم که مامان مرخصی گرفته بود و در خدمت شما گل پسر بود.با هم خونه مامان جون میرفتیم با خاله ندا بیرون رفت...
18 فروردين 1393