رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

بدون عنوان

رادین من سیزدهم اردیبهشت هم تموم شد و شما یک ماه بزرگتر شدی .خوشکل من ،این روزها هر روز وقتی میریم خونه  با بابا جون مواجه میشیم که بنده خدا رو حسابی شما اذیت کردی و ما شرمنده میشیم .خوشکلم نمیدونم چرا نسبت به بابا جون اینجوری هستی و این رفتارا رو با ایشون میکنی.میدونم از شدت دوست داشتنه ولی دیگه شورش رو درآوردی،دایم تو سرو کله بابا جونی و گازشون میگیری و ... رادین قشنگم داریم اسباب کشی میکنیم .ماشالا شما هم که با اذیت هات حسابی به من کمک میکنی .خدا مامان جون رو خیر بده .روز شنبه گذاشتمت پیش مامان جون و یه خورده وسایل رو جمع کردم. حالا دیگه اظهار نظرم میکنی و منو ذوق مرگ میکنی با نظرهایی که میدی.چند ...
14 ارديبهشت 1394

رادین من عیدت مبارک.

پسر گلم ،این سومین بهاری هستش که شما گل پسر با مایی و ما رو خوشحال میکنی. امسال عید تصمیم گرفتیم با  عمو امیر اینا بریم تهران ولی دقیقا ده روز به عید بود که شما گل پسر یه شب که داشتیم با هم بازی می کردیم گفتی:"مامان سمیه،بریم دریا سوار کشتی بشیم" و خلاصه یکی دو روز این جمله را روزی چند بار تکرار میکردی.اینجوری شد که برنامه سفرمون رو تغییر دادیم و تصمیم گرفتیم بریم بندر عباس.خاله سمیه و عمو امیر هم موافقت کردن. خلاصه علی رغم اینکه خیلی دیر درخواست مهمانسرا دادیم ولی جور شد و صبح بیست و نهم راه افتادیم. امسال سال تحویل اولین سالی بود که ما سر سفره خودمون نبودیم ولی با خاله سمیه و عمو امیر واقعا بهمون خوش گذشت. ...
1 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

رادین من! بازم یه آخر هفته دیگه و یه مریضی دیگه. دوباره یه ویروس بد جنس اومده و دامن گیر بچه های بی گناه میشه.شما خوشکل مامان از عصر چهار شنبه گرفتار این ویروس هستی.دل درد،استفراق،اسهال،تب... رادین من! شما که مامانی رو میشناسی و میدونی که با هر مریضی شما داغون میشه.با هر بار استفراق شما مامان دلش ریش ریش میشه و اشکش سرازیر میشه.هر بار میگی دلت درد میکنه آرزو میکنم خودم مریض بشم ولی مریضی شما رو نبینم. نفسم بابایی رفته ماموریت و تا دوازده روز دیگه نمیاد.منم و شما گل پسری.زودی خوب بشو که قراره تو این مدت مرد مامان باشی عزیزم. عشقم تو دنیای منی. ...
3 اسفند 1393

بدون عنوان

رادین مامان سلام. عمر و نفسم ! بهمن ماه هم تمام شد و شما داری سومین زمستون زندگیتو پشت سر میذاری. قشنگم ! من زیاد زمستون رو دوست ندارم.آخه بخاطر سرمای هوا و با وجود شما گل پسرم نمیشه زیاد بیرون رفت و ناچاراً تفریحات شما گل پسر به داخل خونه محدود میشه. شما هم که حسابی شیطونی و مامان جون و بابا جون رو حسابی اذیت میکنی.چند روز پیش بابا جون می گفتن داشتن نماز میخوندن شما با هر رکعتی یه کتک بهشون زده بودی .مامان جون هم میگفتن دایم گوششون رو نیش گون گرفته بودی و وقتی بهت گفته بودن که نکن دردم گرفت شما گفته بودی اگه دردت گرفت بیا ببرمت پیش دکتر مدنی.خلاصه واااااااااای خیلی خوشمزه ای . وقتی شروع میکنی یه چیزیو برای آدم تعریف کنی دا...
29 بهمن 1393

مرد کوچک مامان

پسر قشنگم! امروز یک شنبه  دوازدهم بهمن ماهه و چهار ماه تمام از دو سالگی شما گل پسرم میگذره.ناناز من! سه چهار روز ندیدمت و دلم حسابی برات تنگ شده بود.جوری که شبها همش خوابت رو میدیدم و از فکرت خوابم نمیبرد.دیشب وقنی تو فرودگاه دویدی جلو من  و داد زدی مامان سمیه سلام اشک تو چشام جمع شده بود .وقتی چیزایی رو که برات خریده بودم رو بهت دادم و گفتی مامان سمیه مرسی، مامان سمیه دوستت دارم ،دلم میخواست بچلونمت. رادین اصلا دلم نمیخواد تنهات بذارم ولی متاسفانه مجبورم .خداروشکر میکنم که شما پسر خوبی هستی و با مامانی و بابایی همکاری میکنی.قربونت برم مرد کوچک مامان. این روزها خاله ندا خونه مامان جونه و به شما حسابی خوش میگذره.با م...
12 بهمن 1393

بدون عنوان

رادینم !نفسم !هوووورااااا .شما یاد گرفتی دوچرخه سواری بکنی و از این بابت خیلی خوشحالی.منم خوشحالم عزیزم.آخه این نشون میده شما بزرگ شدی و قد کشیدی.آخه تا چند وقت پیش پاهای قشنگت به رکاب نمیرسید.ولی الان دیگه خیلی قشنگ حرکت میکنی.وای که عزیزم من عاشق فیگور گرفتنتم وقتی رو دوچرخه نشستی. خدایا خودت رادین منو حفظش کن. ...
4 بهمن 1393