رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

اولین برف زندگی رادین

رادین مامان امروزشنبه 14 دی ماه هستش و شما پانزده ماهه شدی.ایشالا صدوپنجاه سالگیت پسرم. رادینم روز سه شنبه تعطیل بود.من چهارشنبه هم مرخصی گرفتم و چهار روز راکنار شما گل پسرم بودم.عزیزم روز چهار شنبه برف خیلی قشنگی بارید.من و شما دایم پشت پنجره بودیم و برفها رو تماشا می کردیم.بعدشم لباساتو تنت کردم و با هم رفتیم پایین و از نزدیک برفهارو بهت نشون دادم.خیلی دوستشون داشتی و وقتی ازت میپرسیدم:رادین مامان داره چی میاد؟ شما هم میگفتی ب. رادین خیلی دلم میخواست تو برفها ازت عکش بگیرم ولی دوربینمون را زدی زمین خراب شده و دوربین نداشتیم. رادین ایشالا زندگیت همیشه به سفیدی و روشنی برف باشه عشق مامان. ...
14 دی 1392

چقدر از داشتنت خوشحالم.

رادینم امروز اول دی ماهه و دومین زمستون سفید زندگی شما گل پسرم شروع شد .ایشالا دویستمیشو برات بنویسم عزیزم. ما هم به رسم همه ایرانیها دیشب دور هم بودیم و حسابی بهمون خوش گذشت.یه چیزی که برای من و بابایی جالب بود اینه که شما دیشب کاملا متفاوت از بقیه شبها بودی.مامانی من! فکر کنم فهمیده بودی که شب یلداست.هر چی تلاش می کردم که بخوابونمت نمی خوابیدی و دلت می خواست بازی کنی        . وای که رادینم چقدر نفسی. ...
1 دی 1392

رادین خوشمزه ما

رادین مامانی! امروز بیست و چهار آذر هستش و روزها تند تند داره میگذره و من و بابایی از این گذر زمان بسیار خوشحالیم .آخه هر روز که میگذره شما بزرگتر میشی و شخصیتت شکل میگیره.رادینم من خیلی سرم شلوغه و خیلی کم میتونم به وب لاگت سر بزنم.آخه مامان گلی از صبح تا عصر سر کاره .عصری هم که سریع شما رو برمیدارم میریم خونه.حالا تو خونه هم شمایی هم یه عالمه کار. واااااااااااااای.رادینم شما یه مامان داری که یه سر داره با هزار سودا.این از مامان گلی.حالا از مامان جون واست بگم بنده خدا مامان جون هم که از صبح همش باید چشمش به شما باشه که مبادا یه وقت یه بلایی سرخودت بیاری.وسایل خونشون رو که همه را داغون کردی ولی به قول مامان جون فدای سرت.فقط مامان جون می ترس...
24 آذر 1392

بدون عنوان

رادین من امروز بیستم آذر هستش و شما گل پسرم یک سال و دو ماه و یک هفته ای شدی.نفسم!روز به روز برای مامانی و بابایی شیرین تر میشی .هر روز کارای جدید انجام میدی و شیرین کاری میکنی. راستی سومین دندونتم امروز اومد بیرون .مبارکت باشه قشنگ من. وای گوگولی مامان!این روزها دیگه در طول روز نمیخوابی و حسابی بازی میکنی و شیطنت می کنی.دلم برای مامان جون میسوزه.آخه ماشالا اینقدر تحرک داری که حتی یک لحظه هم نمیشینی و مامان جون نمیتونه چشم ازت برداره.آخه اگه ادم ازت غافل بشه یا یه خراب کاری میکنی یا یه بلایی سر خودت میاری.خدایابه مامان جون قوت بده و تحملش رو زیاد کن.من و بابایی که واقعاً شرمندشونیم. رادینم خیلی دوستت دارم و میپرستمت.     ...
20 آذر 1392