ووروجک مامان
ووروجکم !امروز سی دی ماه هستش .دیروز تولد حضرت محمد و امام جعفر صادق بود.نفسم این دومین سالی هستش که تو ی وبلاگت این مطلب رو مینویسم.رادین دو سال پیش توی یه همچین روزی مامان گلی آزمایش داد و فهمید شما اومدی تو ی دلش.بعدشم با بابایی به خاطر داشتن شما شیرینی خریدیم و رفتیم خونه مامان جونها.
عزیزم همه از اینکه شما اومده بودی توی دل مامان خوشحال بودن.پسرم بابایی قصد داشت دیشب منو سورپرایز کنه و با هدیه و شیرینی بیاد خونه ولی از اونجایی که هوا برفی بود هر چی تلاش میکرد که به یه بهانه ای از خونه بره بیرون با مخالفت من روبرو میشد.آخه خیابونها لیز بود و من میترسیدم که یه اتفاقی بیفته.خلاصه آخر شب بود که بابایی گفت همه چیزایی که میگفته الکی بوده و قصدداشته با شما گل پسری منو سورپرایز کنه.بابایی اینو نمیدونه که شما دوتا بزرگترین هدیه هایی هستین که تا ابد برای من میمونه.دوتاییتون عشق منید.
رادینم !فدات بشم که شدیدا بازیگوش شدی.این روزها چند بار با بابایی بردیمت بیرون و بهت اجازه دادیم که خودت راه بری و تو کالسکه نشینی.عاشق این هستی که توی کوچه و خیابون بدوی و دوروبرت کنجکاوی کنی.من و بابایی کلی میخندیم و از اینکه شما اینقدر لذت میبری خوشحالیم .
رادین اینقدر قشنگ من و بابایی رو صدا میکنی که دلمون میخواد بخوریمت.دیروز هلیا بهونه تو رو گرفته بود و با مامان باباش امدن خونمون.اینقدر با عمو امیر بازی کردی و ذوقشو میکردی که نگو.رادین نمیدونم چی تو عمو امیر دیدی که اینقدر دوستش داری.
الهی من فدای شما تاج سر بشم.