رادین خوشمزه ما
رادین مامانی! امروز بیست و چهار آذر هستش و روزها تند تند داره میگذره و من و بابایی از این گذر زمان بسیار خوشحالیم.آخه هر روز که میگذره شما بزرگتر میشی و شخصیتت شکل میگیره.رادینم من خیلی سرم شلوغه و خیلی کم میتونم به وب لاگت سر بزنم.آخه مامان گلی از صبح تا عصر سر کاره .عصری هم که سریع شما رو برمیدارم میریم خونه.حالا تو خونه هم شمایی هم یه عالمه کار. واااااااااااااای.رادینم شما یه مامان داری که یه سر داره با هزار سودا.این از مامان گلی.حالا از مامان جون واست بگم بنده خدا مامان جون هم که از صبح همش باید چشمش به شما باشه که مبادا یه وقت یه بلایی سرخودت بیاری.وسایل خونشون رو که همه را داغون کردی ولی به قول مامان جون فدای سرت.فقط مامان جون می ترسه که یه بلایی سر خودت نیاد شیطون بلای مامان.از این کارا که بگذریم بنده خدابا یه چیزایی مثل ترشی و مربا و ....که درست می کنه و ما رو هم بی نصیب نمیگذاره حسابی شرمندمون میکنه.خدایا اگه مامان جون نبود ما سه تا چی کار می کردیم.
وای رادین یه چیزی که خیلی منو به ذوق میاره مامان مامان گفتناته.دایم تو خونه راه میری با اون صدای ناز قشنگت میگی مامان مامان... .عاشق وقتاییم که مشغول کارم و شما میای میگی مامان و بعد از جواب من هی تکرار میکنی.
رادینم از اتفاق های خوشمزه ای که اخیرا با هم داشتیم یکیشون اومدن امیر کوچولو به خونمونه که دیشب بابایی رفت دنبالش و آوردش خونمون.وااااااااای عزیزم تا حالا اینقدر هیجان زده ندیده بودمت.سر از پا نمیشناختی و اوج هیجان بودی. هیجان تو تمام وجودت موج میزد.مامان گلی تو اون لحظه قشنگ حست میکرد.
دیگه برات از روز جمعه بگم که از صبح تا ساعت سه بعد از ظهر بی وقفه بازی کردی و خندیدی و خوشحال بودی.از صبح که با بابایی بودی .ظهر که مامان یه کم کاراش سبک شد سه تایی کلی شیطنت کردیم و یه عالمه ازت عکس گرفتم.مثلا یاد گرفتی میری پشت میز ناهار خوری قایم میشی و داللی موشه بازی میکنی.اینم عکسای نازته وقتی داللی بازی میکردی.
نفس مامان ایشالا همیشه سالم باشی و خدا فرشته مهربونشو ازت غافل نکنه.