رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

گل پسر مامان

1392/2/8 13:46
100 بازدید
اشتراک گذاری

رادین مامانی!امروز جمعه ششم اردیبهشت ماه هستش.الان 3 روزه که شما چهار دست و پا از زمین بلند میشیتشویق ولی هنوز با این حالت حرکت نمی کنی و همچنان سینه خیز میری.پسر گلم چهارشنبه شب  که از خونه مامان جون اومدیم خونه خودمون یه دفعه خیلی بد قلقی کردی و شروع به گریه کردن کردی.گریه هات اشکهای مامانی رو هم در آوردناراحت.تا ساعت یک شب گریه میکردی و بعد از شدت خستگی یکدفعه ای تو بغل مامانی خوابت برد.عزیز مامان پنج شنبه هم همینطوری بودی و ناراحتی می کردی.احساس می کنیم جای دندونات درد می کنه.بابا جون و مامان جون اصرار داشتن که ببریمت دکتر ولی آخه من  این روز 5شنبه ای دکتر از کجا پیدامی کردم.با پرس و جو فهمیدم که دنا از ساعت 10 متخصص اطفال داره.شب خونه آقای حمیدی مهمون بودیم .با بابایی تصمیم گرفتیم بریم و از همون جا ببریمت دکتر.وقتی رفتیم اونجا ساعت 10 خوابیدی و هر چی همه منتظر شدن که بیدار بشی و براشون شیرین کاری کنی از شدت خستگی صبح تا شب که کلاً ناآروم بودی خوابیدی.حتی دکتر هم نرفتیم . صدای ساز عمو بهرام و خوندن دسته جمعی آقایون هم بیدارت نکرد.فدات بشم که با خوابیدنت به مامانی کلی حال دادی.آخه منم خیلی خسته بودم و تو اون جمع خستگی از تنم رفتلبخند.راستی رادینم! دوم اردیبهشت با دوستامون رفتیم سعدی و شما برای اولین بار سعدی را زیارت کردی.محیط اونجا رو دوست داشتی.فرداش هم با مامان جون بردیمت شاه چراغ.وای عزیزم با دیدن لوسترها و آینه های تو دیوارها کلی ذوق می کردی.مامان جون بردت کنار ضریح و شما ضریح را محکم گرفته بودی و ول نمی کردی.خیلی دوست داشتی.

خلاصه این هفته ، هفته گشت و گذارت بود گل پسری ناز مامانی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله ندا
8 اردیبهشت 92 16:31
دوستان به جای ما خاله جون یک ماه صبر می کنم، روزی 60 بار وبلاگتو باز می کنم، بلکه عکس جدیدی ازت ببینم، اما هیـــــــــــــــــــــچ خبری نیست، هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ!!