رادینم سی سومین ماه از زندگی قشنگت مبارک.
عشق مامان
سیزدهم تیر ماهه امروز و پسر من یک ماه دیگه بزرگتر شده.سه ماه دیگه تا تولد سه سالگیت باقیمونده.من که برای سه ساله شدنت روز شماری می کنم.
رادینم چند روزی هستش که بابایی دوباره رفته ماموریت و من و شما تنهاییم.عزیزم این دو روز آخر هفته رو حسابی با همدیگه حال کردیم و نگذاشتم که بهت بد بگذره.چهارشنبه شب که با خاله سمیه اینا بودیم.صبح پنج شنبه دوتایی با هم رفتیم بیرون .عصرش با خاله زهرا و آرمین بودیم و بعد هم همگی خونه مامان جون.اینقدر خونه مامان جون با آرمین بازی کردید که حسابی خسته شده بودی.ولی آخرش طبق معمول موقع جدایی حسابی اشک ریزان داشتیم.دیروز عصر هم بردمت دوچرخه سواری.
رادین ! نفسم ! قربون احساس قشنگت برم که اینقدر مهربونی و قلب مامانی رو ریش ریش میکنی با حرکات دوست داشتنیت.وقتایی که پیشت میخوابم که خوابت ببره دایم دستت رو دورم حلقه میکنی و منو محکم میبوسی و هر از گاهی میگی مامان دوستت دارم.
راستی چند روز پیش سر سفره با ما نشسته بودی .من کشک سر سفره گذاشته بودم.از من خواستی که بهت کشک بدم.منم یه قاشق کشک پر کردم و بهت دادم.تا که گرفتیش بوش کردی و با یه قیافه حق به جانبی گفتی:"نمی خوام بو گوسفند میده." من و بابایی از خنده روده بر شده بودیم و فهمیدیم که مدتها پیش مامان جون کله پاچه خریده بوده و شما گل پسر بوی گوسفند رو از اونجا تو ذهنت داری.
رادینم ،دنیای من عاشقانه دوستت دارم.