رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

واااااااییییی راه رفتنت مبارک پسر مامان

1392/7/27 13:01
92 بازدید
اشتراک گذاری

راد مامانی امروز شنبه بیست و هفتم مهر ماه هستش و دو هفته از یک سالگی شما میگذره.عزیزم الان چند روزی میشه که دیگه خودت تنهایی راه میری و مثل قبل نمی ترسی.آخه تاحالا فوری خودت رو تو بغل مامان می انداختیتشویقماچ .من و بابایی خیلی از این بابت خوشحالیم و حسابی از این مساله سواستفاده میکنیم و باهات بازی میکنیم.من و بابایی با فاصله مینشینیم و شما گل پسری بین ما رفت و آمد میکنیniniweblog.com.

رادینم سه روز تعطیل بودیم و با هم بودیم.روز اول با عمو بهرام، عمو امیر، عمو ایمان و عمو رضا رفتیم بیرون و حسابی بهت خوش گذشت .از صبح تا ساعت یک بازی کردی و از خستگی یک دفعه خوابت برد.بعد هم که با گریه از عمو امیر جدات کردیم و رفتیم خونه.آخه دوست نداشتی ازشون جدا بشی.عمو امیر هم که دلش برات سوخته بود شب اومدن خونمون و حسابی با هلیا بازی کردی.

عزیزم روز دوم و سوم با گریه و نق زدن های شما گذشت.یه خورده هم تب داشتی.من و بابایی و مامان جون حسابی دلواپست بودیم.نگران.عصر جمعه خودمون سه تایی رفتیم پارک که شاید شما سر حال بشی .تو پارک که بعد از کلی ماشین سواری با گریه زاری از ماشین برقی جدات کردیم .وقتی هم از پارک اومدیم بیرون نزدیکای خونمون یه هاپو دیدیم.قربونت برم اینقده ذوق زده شده بودی که نگو.سگه دایم پارس میکرد شما هم پشتش هاپ هاپ میکردی و من و بابایی هم میخندیدیمقهقهه.چشمت روز بد نبینه که راه که افتادیم تا خونه برای آقا هاپو گریه کردی.

خلاصه رادین این چند روز تعطیلی با بد حالی شما و گریه زاریاتون تموم شد .عزیزم مامانی خیلی دوستت داره .دوست دارم شنگول ببینمت و کلافگیت ناراحتم میکنه.

خدایا تو خودت حافظ و حامی پسرم باش.خدایا نمیخوام حتی خم به ابروی پسرم بیاد.سلامتی و شادابیش آرزوی همیشگی منه.خدایا بابت همه چیزم بابت رادینم ازت ممنونم.خدایا بوسسس.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)