سرسره بازی
رادین گلم امروز 19 شهریور ماه هستش.قرار بود امروز عصر با خاله بهاره و کارن کوچولو که از کرمان اومدن بریم بیرون. ولی اونها خودشون رفته بودن و دلیلشون این بود که مامان گلی از سر کار اومده و خسته هست.منم شما رو آماده کردم و با مامان هلیا رفتیم پارک.رادین اینقدر حرکات هلیا برات جلب توجه میکرد که نگو.هلیا با مامانش کالسکتو هل میدادن و میدویدن و سه تاییتون ذوق میکردین.
راد مامان!مامان هلیا بغلت کرد که سرسره بازیت بده.واااااااااااااییییی اینقدر ذوق میکردی که برای همه مامانایی که تو پارک بودن جلب توجه شده بود.رادین اینقدر از سرسره بازی خوشت اومده بود که تا خونه آواز خوندی و داد زدی.تا که چشمت به خاله سمیه می افتاد کنترل خودت رو از دست می دادی و غش غش می خندیدی.خلاصه اولین سرسره بازی زندگیتو هم انجام دادی عزیزم.
بعد از 2 ساعت بازی کردن دو تاییمون خسته یرگشتیم و شما فوری لالا کردی.