رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

یه سفر کوچولو و غمگین

1392/5/28 12:35
83 بازدید
اشتراک گذاری

رادین گلم! امروز 28 مرداده و روز به روز داریم به تولد گل پسری نزدیک میشیم.مامان گلی شمارش معکوسش شروع شده و برای تولد یک سالگی شما لحظه شماری میکنه.عزیزم!3 روز پیش بابای مامان جون رحمت خدا رفت. ما هم با خاله زهرا و داییها و بابا جون و مامان جون برای مراسم رفتیم فسا.رادین تو جاده خیلی اذیت می کنی و نق میزنی .منم که خیلی دوستت دارم وقتی کلافگی شما رو میبینم خیلی ناراحت میشم و خودمم کلافه میشم.بیچاره خاله زهرا رو هم داغون کردی.

با همه اینها اونجا حسابی بهت خوش گذشت.وای رادین شما بغل همه میرفتی و با بچه ها حسابی خوش بودی .بابا جون هم از بچه همسایه مادر که یه عالمه جوجه اردک داشت یه جوجه اردک گرفته بود و شما با اون اردکه سرگرم بودی.تازه برای اولین بار مرغ هم دیدی.مادر یه مرغ برای خودش خریده که براش تخم بگذاره.شما رو بغل کردیم و بردیم کنار قفس مرغه.عزیزم خیره خیره به مرغه نگاه می کردی.رادین شما رو دادم بغل خاله نجمه و رفتم تو قفس مرغی گذاشتم دنبالش.مرغی بدو مامان بدو مرغه بدو مامان بدو...(اگه مادر بفهمه....)شما هم که غش غش می خندیدی.رادینم از شدت خنده اشکهات در اومده بود.

رادین یه چیز جالب که میخوام بگم اینه که نسبت به عکس آقا جان که گذاشته بودن خیلی احساسات نشون میدادی و می خواستی بغلش کنی و دوستش داشتی.رادین شما آدمهای خیلی خاص رو تشخیص میدی.آقا بزرگ هم که فکر نمیکنم آزارش به مورچه هم نرسیده بود  جزو اونهایی شد که شما خیلی دوستش داشتی.خدا رحمتش کنه و روحش شاد باشه. ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)