پسرم تولد شش ماهگیت مبارک.
رادینم! امروز نهم فروردین هستش و فقط 4 روز دیگه مونده که شما وارد هفتمین ماه زندگی نانازت بشی . عزیزم این روزها خیلی با حال شدی و حسابی رفتارهات تغییر کرده و دوباره دقیقا توی مرز عوض شدن ماهت تغییر رفتار دادی. جیگر مامان حرکتت روی شکم خیلی بیشتر شده و سریعتر و توی شعاع بزرگتری حرکت می کنی. خراب کاریهات داره شروع میشه. امروز رفته بودی و به پایه میز چسبیده بودی که یه دفعه چشمت به جعبه دستمال کاغذی افتاد؛ خیلی تلاشت برای گرفتن اون دیدنی بود. من و بابایی حسابی لذت می بردیم. گل پسرم! خیلی دقت و توجهت به اطراف زیاد شده و خیلی از وسایلی که قبلا توجهی بهشون نداشتی، حالا دیگه توجهت رو جلب می کنن و تلاش می کنی که بگیریشون. رادین! امشب در حالی که روی شکم خوابیده بودی، فنجان چای بابا، ظرف خرما، ظرف کنجد و کنترل تلویزیون رو دور تا دورت گذاشتیم؛ نگاهت بهشون خیلی جالب بود سرت رو به این طرف و اون طرف می بردی و همشون رو نگاه می کردی و نمی دونستی کدومشون رو انتخاب کنی.
نفسم! مامان فقط یک هفته دیگه پیش شماست و دوباره باید بره سر کار. خیلی احساس بدی دارم پسرم . آخه شیرین کاریهایی که جدیدا انجام میدی بیشتر منو بهت وابسته کرده. رادین گلم فقط می تونم بگم که به خدا می سپارمت و از خدا برای مامان جون هم آرزوی سلامتی دارم؛ خدا عاقبتش رو به خیر کنه انشاالله.