قند عسل سرما خورده!!!
نفسم! امروز 10 دیماه هست و فقط 3 روز دیگه باقی مونده تا شما عزیز مامان وارد چهارمین ماه از زندگی قشنگ خودت و دنیای زیبایی که برای بابایی و مامانی درست کردی بشی. رادینم الان 4 روز هستش که شما گل پسر سرما خوردی و حال مامانی رو گرفتی؛ چهار شب پیش در حالیکه خونه مامان جون بودیم، مامانی طبق معمول هر شب که دمای بدن گل پسرش رو چک می کرد، متوجه شد که گل پسری تب داره. اون شب من و مامان جون و خاله زهرا تا صبح به پای شما قند عسل نشستیم و تبت را کنترل کردیم. بابایی هم که دلش برای شما خیلی شور می زد به اصرار بابا جون و مامان جون رفت خوابید. صبح زود با بابایی رفتیم مطب دکتر موحدی که روزهای جمعه هم می آد و به داد نی نی کوچولوهایی مثل شما می رسه. خلاصه رادین مامان! از روز جمعه تا حالا حسابی شیطون شدی و چون گلوی نازت درد می کنه به سختی شیر می خوری و می خواهی ازش فرار کنی. قربونت برم که دو دستی می زنی و شیشه شیرت رو از دهانت می کشی بیرون. مامان تازه فهمیده که پسرش ماشالله چقدر قویه و زورش زیاده. مامانی هم با انواع کارهایی که به ذهنش می آد شما گل پسر را سرگرم می کنه و تا قطره آخر شیرت رو بهت میده تا خدای ناکرده ضعیف نشی. امروز خدا رو شکر سر حال تر شده بودی و حسابی با هم بازی کردیم. رادین! امروز وقتی عروسکهای سقف اتاقت رو می کشیدم، تا زمانی که اونها بالا و پایین می شدن شما حسابی بهشون خیره می شدی و نگاهشون می کردی اما همین که از حرکت می ایستادن، شما با تمام قدرت دست و پای کوچک خودت رو تکون می دادی و از مامان می خواستی که این کار رو تکرار کنه. خلاصه کلی با هم بازی کردیم و حرف زدیم و خوش گذروندیم. تازه عزیز دل مامان حالا دیگه جمله می گه و حسابی برای مامان حرف می زنه. فدات بشم پسرم. من و بابایی عاشقتیم.