عاشقتم مامان جون

عزیزم امروز جمعه 26 آبانه و شما پسر گل مامان و بابا 43 روزت شده. فدات بشم که نسبت به روزهای اول بزرگ شدی و حسابی فرق کردی. مثلا موقع شیر خوردن دائم سرت رو این طرف و اون طرف می بری و با کنجکاوی اطراف رو نگاه می کنی، یا وقتی گریه می کنی و ما نوازشت می کنیم و قربون صدقت می ریم فوری آروم می شی و لنج میاری و خودت رو لوس می کنی. فدات بشم دو روز پیش صبح وقتی از خواب بیدار شدیم، احساس کردم صدای گریه هات تغییر کرده. اولش خیلی ترسیدم که مبادا پسر نازم سرما خورده باشه ولی بعد متوجه شدم که صدای پسرم هم مثل خودش بزرگ شده. الهی قربون صدات برم مامان.

رادین مامان! حالا دیگه وقتی مامانی و بابایی می شینن کنارت و باهات حرف می زنن، شما هم تلاش می کنی که یه صدایی از خودت دربیاری و دهان نازت رو باز و بسته می کنی و زبونت رو میاری بیرون؛ یه وقتایی هم اینقدر به خودت فشار میاری که حرف بزنی که یک کم از شیرت رو بالا میاری و بالاخره میگی ااا.... وااااای مامان عاشقتم.

عزیزم دیشب من و بابایی کنار شما نشسته بودیم و داشتیم انار می خوردیم که یه دفعه من دستم رو بالا آوردم و داشتم برای شما گل پسر ابراز احساسات می کردم که یک دفعه یه قطره آب انار از دستم چکید و دقیقا گوشه چشم راست شما عزیز مامان افتاد. شما هم سریع چشمت رو بستی و بدون اینکه گریه کنی برای چند دقیقه چشمت رو باز نمی کردی؛ من هم سریع دویدم و با پنبه خیس چشمت رو پاک کردم و بعد هم قطره ای رو که دکتر برای چشمت داده بود داخل چشمت انداختم و شما هم بالاخره چشمت رو باز کردی. عزیزم مامان معذرت می خواد به خاطر کاری که کرد.